۱۳۸۹-۰۷-۰۱

جنگ یا صلح؟ زندگی

بیب گفت: «پدر، ببخشین، نمی‌خوام فضل‌فروشی کنم، ولی شما ــ و همه‌ی همنسلانتون ــ در مورد جنگِ آخر همچین حرف می‌زنین که انگار بازی زشت و کثافتی بوده که جامعه با اون مردا رو از پسربچه‌ها سوا می‌کرده. نمی‌خوام از این حرفای خسته‌کننده بزنم، ولی شماهایی که تو جنگِ آخر بوده‌ین همه‌تون می‌گین چیز وحشتناکیه، ولی ــ نمی‌دونم ــ به نظرم همه‌تون چون تو اون جنگ بوده‌ین یه جورایی احساس برتری می‌کنین. به‌نظرم تو آلمانَم مردایی که تو جنگِ آخر بوده‌ن همین حرفا رو می‌زده‌ن و همین‌طوری فکر می‌کرده‌ن، واسه همین تا هیتلر این جنگو راه انداخت، نسل جَوونِ آلمان سه شماره راه افتادن تا به همه ثابت کنن از پدراشون دست‌کمی ندارن یا اصلا از اونا بهترن.»
بیب دستپاچه مکثی کرد.
«من خودم به این جنگ اعتقاد دارم. [...] از طرف دیگه واقعا اعتقاد دارم وظیفه‌ی اخلاقی همه‌ی مردایی که تو این جنگ بوده‌ن یا هستن اینه که وقتی جنگ تموم شد دهن‌شونو ببندن و دیگه اصلا اسمِشَم نیارن. دیگه واقعا وقتشه بذاریم مُرده‌ها بی‌هیچ فخر و اعتباری بمیرن. خدا می‌دونه که برعکسش تا حالا جواب نداده»

«ولی اگه ما برگردیم، آلمانیا برگردن، انگلیسیا برگردن، ژاپنیا و فرانسویا و باقی مردای دیگه برگردن، و همگی بخوان از قهرمانا و سوسکا و سنگرای تک‌نفره و خون حرف بزنیم و بنویسیم و نقاشی کنیم و فیلم بسازیم، اون‌وقت باز نسلای آینده محکومن گیر هیتلرهای آینده بیُفتن. پسربچه‌ها هیچ‌وقت یاد نگرفته‌ن جنگو تحقیر کنن و ازش بیزار باشن، یا به عکس سربازا تو کتابای تاریخ بخندن. اگه به پسربچه‌های آلمانی یاد داده بودن خشونتو تحقیر و مسخره کنن، اون‌وقت هیتلر الان مجبور بود واسه این‌که خودی نشون بده بره یه غلطِ دیگه بکنه.»

داستان روزِ آخرِ مرخصی آخر /  کتاب هفته‌ای یه‌بار آدمو نمی‌کُشه جی.دی سلینجر

۲ نظر:

حسن گفت...

جالب بود

seyed گفت...

سلام
جالب بود
خوشمان آمد