۱۳۸۹-۰۷-۲۵

خانه‌ای می‌سازم؛ ویران

وقتی یادم میاد كه الان سال 89ـه یه حسی شبیه ترس و دلهره میاد سراغم. حتی بعضی وقت‌ها كه می‌خوام تاریخ رو جایی بنویسم از یكی سال رو می‌پرسم تا مطمئن بشم الان سال 89ـه. نه این‌كه سال 89 سال خاصی برام باشه، نه! سال 88 و قبل‌تر از اون هم همین حس رو داشتم، شاید بعدتر از این هم همین حس رو داشته باشم! دقیقا نمی‌دونم از كِی چنین حسی رو پیدا كردم. حسی شبیه این‌كه باید جایی بری یا جایی باشی ولی دیرت شده یا نرفتی. فکر می‌کنی باید باشی ولی نیستی... گاهی فكر می‌كنم(شاید جایی خوندم)، این به خاطر نامشخص بودن آینده است. برای ما ایرانی‌ها صحبت و برنامه‌ریزی برای آینده‌ی حتی 1-2ساله یه شوخی زشتِ کثیف و البته تلخه.
موقعیت فعلی‌م خیلی بد نیست ولی وقتی لحظه‌ای به تاریخ فكر كنم، به خودم می‌گم: یعنی الان سال 89ـه؟ مطمئنی؟! این وسط سوال‌های مزخرف بعضی‌ها هم كه واقعا حال آدم رو به هم می‌زنه؛ مثل این‌: برنامه‌ات برای آینده چیه؟! یه چیزی تو مایه‌های انشاهای بچگی: در آینده می‌خواهید چه كاره شوید؟! من هم نامردی نمی‌كنم و در جواب‌شون كلی دروغ تحویل‌شون می‌دم!
نمی‌گم همه‌چی سیاهه و نمی‌شه هیچ كاری كرد؛ هر چند كه حتی موقعی كه مشغول كاری هستم هم این حس رهام نمی‌كنه. می‌خوام بگم نه فقط آینده نامشخصه كه هم‌اكنون هم در حال دریافت بدبختی هستیم، می‌خوام بگم خوشی‌هامون الکیه؛ مسخره است؛ تابلو ساختگیه؛ خودگول‌زنیه، می‌خوام بگم حتی اگه بهترین شغل و امکانات رو هم داشته باشی باز هم همین حس كوفتی میاد سراغت، می‌خوام بگم اگه گفته می‌شه خونه‌ی آینده در زمانِ حال ساخته می‌شه ما داریم جبرا این خونه رو با خشت‌های سیاه و حداکثر خاكستری می‌سازیم، می‌خوام بگم جبر جغرافیایی-تاریخی....

۱۳۸۹-۰۷-۱۳

توالت فرهنگی

[...]
- موضوعش چیه؟
+ فیلمش فوق‌العاده است، تو ژانر معناگراست که با دیدی اگزیستانسیالیستی به زندگی، مرگ و عشق می‌پردازه و ....
- اِ اِ اِ...! سـ.کـ.س هم داره؟!
+ نه! زیاد نیست!
- خب! دیگه چه فیلمی داری؟!
[...]