۱۳۹۰-۰۵-۰۵

اصول خِلاصی فحش‌محور

بعضی وقتا کلی حرف منطقی و درست در انتقاد از یه نفر، یه اتفاق یا هر چی می‌زنی ولی همچین احساس سبکی و راحتی نمی‌کنی، بعد میای چارتا فحش خوار و مادر نثار روح پرفتوحش می‌کنی می‌بینی مثل آب رو آتیش، خیلی زود آروم می‌شی. این‌جاست که می‌گن: هر سخن جا و هر نکته زمانی دارد! همون اول فحش‌ت رو بده و خِــلــاص!

۱۳۹۰-۰۴-۲۵

در روزی از روزها

در واقع اغلب، زمانی که عشقی را آغاز می‌کنیم، تجربه و عقلمان - برغم اعتراض‌های دل که این حس یا شاید توهم را دارد که عشقی ابدی است - به ما می‌گویند که روزی به دلداری که امروز فقط به اندیشه‌ی او زنده‌ایم‌‌ همان اندازه بی‌اعتنا می‌شویم که امروزه به هر زنی جز او هستیم... روزی نامش را می‌شنویم و دیگر دچار هیچ لذت دردآلودی نمی‌شویم، خطش را می‌خوانیم و دیگر نمی‌لرزیم، در خیابان راه‌مان را کج نمی‌کنیم تا او را ببینیم، به او برمی‌خوریم و دست و پا گم نمی‌کنیم، به او دست می‌یابیم و از خود بی‌خود نمی‌شویم. آنگاه این آگاهی بی‌تردیدِ آینده، برغم این حس بی‌اساس اما نیرومند که شاید او را همواره دوست داشته باشیم، ما را به گریه می‌اندازد...

خوشی‌ها و روز‌ها / مارسل پروست / مهدی سحابی


جابه‌جاپذیری توهای ما

میان خورشیدهای همیشه
زیبایی تو
لنگری‌ست
خورشیدی که
از سپیده‌دم همه ستارگان
بی‌نیازم می‌کند
----
مرا تو بی‌سببی نیستی
براستی صلت کدام قصیده‌ای ای غزل؟
----
گفتمش سیر ببینم مگر از دل برود / وان چنان پای گرفتست که مشکل برود
----

به‌راستی تاکنون چند بار مخاطب ما در این شعرها و مانند این‌ها تغییر کرده است؟ این تویی که گاهی چنان با تاکید و بغض و آه و... می‌گوییم تاکنون به چند نفر گفته شده است؟ چقدر به یاد می‌آوریمشان؟ این یادآوری چه اندازه اهمیت دارد؟ اصلا به توهای گذشته فکر می‌کنیم؟
روزی کسی در پاسخ درخواستی به من گفت: «آدم‌ها مرگ عزیزانشان را هم فراموش می‌کنند مواردی مانند این که خیلی ساده‌تر فراموش می‌شود» و راست می‌گفت! ما به سرعت جای‌گزینی برای توی خود می‌یابیم ویا حداقل آن تو، دیگر برای ما همان توی پیشین نیست! شاید هیچ‌گاه ذهن خود را به زحمت فکر روی این مسئله نیندازیم اما این از اهمیت موضوع کم نمی‌کند. این آمدن‌ها و رفتن‌ها و گاه آمدن و نرفتن به سادگی قابل چشم‌پوشی نیست. آنچه که می‌سازیم و خراب می‌کنیم اثری در ما می‌گذارد. هر چند که ممکن است آگاهی از ناپایداری احتمالی احساس درمورد تویی که امروز مخاطب ماست، بسته به نوع و درجه‌ای که برای ما دارد، آزاردهنده باشد.
شاید بتوان چنین جای‌گزینی‌هایی را واکنش دفاعی انسان در برابر نگه‌داری خاطرات دانست. چرا که تکرار یک خاطره با توی دیگر احتمال فراموشی و جای‌گزینی آن را در ذهن افزایش می‌دهد. وقتی از قدم‌زنی در خیابانی، غذایی در رستورانی، روزی در کوهی و اوجی در لحظه‌ای با تویی خاطره داریم ولی نمی‌خواهیم آن خاطره، که حالا شاید آزاردهنده هم شده باشد، را نگه‌داریم بهترین کار تکرار آن خیابان و مکان و کوه و لحظه و... با توی دیگری است.
آری! همه می‌دانند که قبلا علاقه‌ها و عشق‌هایی بوده‌اند ولی معمولا کسی آن‌ها را به زبان نمی‌آورد یا اگر هم بگوید احتمالا خواهد گفت: «احساس خاصی در میان نبوده و بیشتر دوستی ساده و معمولی و ... بوده است» و اینکه «تو فرق می‌کنی»! اما این گاهی واقعیت ندارد! آن توهای قبلی نیز کمابیش از همین درجه اهمیت و احساس برخوردار بوده‌اند که توی کنونی! برای دیدار او همان مقدار بی‌تاب بوده‌ایم که برای این تو هستیم، صدای او همان اندازه برایمان خاص بوده است که صدای این تو برایمان هست. دست و لمس و آغوش و بوسه و هر چه لذت و آرامش با او بوده با این تو هم هست! اما ما توانایی خلاقی در خودگول‌زنی داریم! و البته گاهی تصویرهای گذشته را براساس دیدگاه کنونی دست‌کاری می‌کنیم!
. . .
در این تبدیل او به شما، آنگاه شما به تو و در نهایت تو به او چه پیش می‌آید؟ در این  سیر جابه‌جایی آیا ما تغییر کرده‌ایم؟ چه باعث اعتمادهای مداوم ما می‌شود؟
. . .

تو ای خودآزار من!
کی خواهی آمدن؟
آنگاه چگونه رفتن؟