۱۳۹۰-۰۴-۲۵

در روزی از روزها

در واقع اغلب، زمانی که عشقی را آغاز می‌کنیم، تجربه و عقلمان - برغم اعتراض‌های دل که این حس یا شاید توهم را دارد که عشقی ابدی است - به ما می‌گویند که روزی به دلداری که امروز فقط به اندیشه‌ی او زنده‌ایم‌‌ همان اندازه بی‌اعتنا می‌شویم که امروزه به هر زنی جز او هستیم... روزی نامش را می‌شنویم و دیگر دچار هیچ لذت دردآلودی نمی‌شویم، خطش را می‌خوانیم و دیگر نمی‌لرزیم، در خیابان راه‌مان را کج نمی‌کنیم تا او را ببینیم، به او برمی‌خوریم و دست و پا گم نمی‌کنیم، به او دست می‌یابیم و از خود بی‌خود نمی‌شویم. آنگاه این آگاهی بی‌تردیدِ آینده، برغم این حس بی‌اساس اما نیرومند که شاید او را همواره دوست داشته باشیم، ما را به گریه می‌اندازد...

خوشی‌ها و روز‌ها / مارسل پروست / مهدی سحابی


هیچ نظری موجود نیست: