۱۳۸۹-۰۴-۰۵

چنين گفت روباهِ مكار

يه روز شير(سلطان جنگل) رفت مسافرت و روباه(مكار و كـ*) رو با تفويض اختيار جانشين خودش كرد. روباه(مكار و كـ*) از همون دَم، آزار و اذيت(بعضا جنسي) رو شروع كرد، مخصوصا خرگوش(بازي‌گوش و كـ*) رو هر روز گير مي‌آورد و از اون مي‌پرسيد : كُلات** كو؟! خرگوش(بازي‌گوش و كـ*) هم كه كلاه نداشت مجبور به سرويس‌دهيِ جنسي به روباه(مكار و كـ*) مي‌شد.
يه چند روزي به همين منوال مي‌گذره. حيوونا تصميم مي‌گيرن يه زنگ بزنن به شير(سلطان جنگل) و اون رو در جريان چند و چون ماجرا بگذارن. شير(سلطان جنگل) هم به روباه(مكار و كـ*) زنگ مي‌زنه و مي‌گه: آخه مرد مؤمن! ما خودمون اينكاره‌ايم! اما اين كارا راه داره، زمينه‌چيني مي‌خواد، نه اينكه يه دفه هُل بدي تو.... روباه(مكار و كـ*) هم مي‌گه: باشه... سمعا و طاعتا!
روز بعد به خرگوش(بازي‌گوش و كـ*) مي‌گه: يه نخ سيگار بهم بده... خرگوش(بازي‌گوش و كـ*) هم سيگار رو بهش ميده. روباه(مكار و كـ*) مي‌گه: نه... سيگار پايه‌بلند مي‌خوام...خرگوش(بازي‌گوش و كـ*) هم سيگار پايه‌بلند بهش مي‌ده. روباه(مكار و كـ*) مي‌گه: نه... سيگار پايه‌كوتاه مي‌خوام...خرگوش(بازي‌گوش و كـ*) هم سيگار پايه‌كوتاه بهش مي‌ده.... خلاصه روباه(مكار و كـ*) هر چي و از هر نوعي مي‌خواد خرگوش(بازي‌گوش و كـ*) هم براش فراهم مي‌كنه. روباه(مكار و كـ*) هم كه ديگه حوصله‌اش(مثل شما) سر مي‌ره، مي‌گه: كُلات** كو؟! و سرويس‌گيريِ جنسي رو شروع ‌مي‌كنه....

* آخر داستان اين صفتش رو هم مي‌فهميد.
** به پست قبلي مراجعه كنيد.
 
پ.ن: داشتم به اين فكر مي‌كردم يعني مي‌شه يه روز اين داستان رو به عنوان داستان شب برا يه بچه تعريف كرد؟!

هیچ نظری موجود نیست: