بعضی وقتا کلی حرف منطقی و درست در انتقاد از یه نفر، یه اتفاق یا هر چی میزنی ولی همچین احساس سبکی و راحتی نمیکنی، بعد میای چارتا فحش خوار و مادر نثار روح پرفتوحش میکنی میبینی مثل آب رو آتیش، خیلی زود آروم میشی. اینجاست که میگن: هر سخن جا و هر نکته زمانی دارد! همون اول فحشت رو بده و خِــلــاص!
شرورلوژی
سوگند به کیبرد و آنچه با آن تایپ میشود . . . هزیانها، دفاعیات و تکنويسیهای فردی نیمهبیمار-نیمهبیدار در همهی زمینهها؛ چالشها و فرصتهای پیشرو
۱۳۹۰-۰۵-۰۵
۱۳۹۰-۰۴-۲۵
در روزی از روزها
در واقع اغلب، زمانی که عشقی را آغاز میکنیم، تجربه و عقلمان - برغم اعتراضهای دل که این حس یا شاید توهم را دارد که عشقی ابدی است - به ما میگویند که روزی به دلداری که امروز فقط به اندیشهی او زندهایم همان اندازه بیاعتنا میشویم که امروزه به هر زنی جز او هستیم... روزی نامش را میشنویم و دیگر دچار هیچ لذت دردآلودی نمیشویم، خطش را میخوانیم و دیگر نمیلرزیم، در خیابان راهمان را کج نمیکنیم تا او را ببینیم، به او برمیخوریم و دست و پا گم نمیکنیم، به او دست مییابیم و از خود بیخود نمیشویم. آنگاه این آگاهی بیتردیدِ آینده، برغم این حس بیاساس اما نیرومند که شاید او را همواره دوست داشته باشیم، ما را به گریه میاندازد...
خوشیها و روزها / مارسل پروست / مهدی سحابی
جابهجاپذیری توهای ما
میان خورشیدهای همیشه
زیبایی تو
لنگریست
خورشیدی که
از سپیدهدم همه ستارگان
بینیازم میکند
----
مرا تو بیسببی نیستی
براستی صلت کدام قصیدهای ای غزل؟
----
گفتمش سیر ببینم مگر از دل برود / وان چنان پای گرفتست که مشکل برود
----
بهراستی تاکنون چند بار مخاطب ما در این شعرها و مانند اینها تغییر کرده است؟ این تویی که گاهی چنان با تاکید و بغض و آه و... میگوییم تاکنون به چند نفر گفته شده است؟ چقدر به یاد میآوریمشان؟ این یادآوری چه اندازه اهمیت دارد؟ اصلا به توهای گذشته فکر میکنیم؟
روزی کسی در پاسخ درخواستی به من گفت: «آدمها مرگ عزیزانشان را هم فراموش میکنند مواردی مانند این که خیلی سادهتر فراموش میشود» و راست میگفت! ما به سرعت جایگزینی برای توی خود مییابیم ویا حداقل آن تو، دیگر برای ما همان توی پیشین نیست! شاید هیچگاه ذهن خود را به زحمت فکر روی این مسئله نیندازیم اما این از اهمیت موضوع کم نمیکند. این آمدنها و رفتنها و گاه آمدن و نرفتن به سادگی قابل چشمپوشی نیست. آنچه که میسازیم و خراب میکنیم اثری در ما میگذارد. هر چند که ممکن است آگاهی از ناپایداری احتمالی احساس درمورد تویی که امروز مخاطب ماست، بسته به نوع و درجهای که برای ما دارد، آزاردهنده باشد.
شاید بتوان چنین جایگزینیهایی را واکنش دفاعی انسان در برابر نگهداری خاطرات دانست. چرا که تکرار یک خاطره با توی دیگر احتمال فراموشی و جایگزینی آن را در ذهن افزایش میدهد. وقتی از قدمزنی در خیابانی، غذایی در رستورانی، روزی در کوهی و اوجی در لحظهای با تویی خاطره داریم ولی نمیخواهیم آن خاطره، که حالا شاید آزاردهنده هم شده باشد، را نگهداریم بهترین کار تکرار آن خیابان و مکان و کوه و لحظه و... با توی دیگری است.
آری! همه میدانند که قبلا علاقهها و عشقهایی بودهاند ولی معمولا کسی آنها را به زبان نمیآورد یا اگر هم بگوید احتمالا خواهد گفت: «احساس خاصی در میان نبوده و بیشتر دوستی ساده و معمولی و ... بوده است» و اینکه «تو فرق میکنی»! اما این گاهی واقعیت ندارد! آن توهای قبلی نیز کمابیش از همین درجه اهمیت و احساس برخوردار بودهاند که توی کنونی! برای دیدار او همان مقدار بیتاب بودهایم که برای این تو هستیم، صدای او همان اندازه برایمان خاص بوده است که صدای این تو برایمان هست. دست و لمس و آغوش و بوسه و هر چه لذت و آرامش با او بوده با این تو هم هست! اما ما توانایی خلاقی در خودگولزنی داریم! و البته گاهی تصویرهای گذشته را براساس دیدگاه کنونی دستکاری میکنیم!
. . .
در این تبدیل او به شما، آنگاه شما به تو و در نهایت تو به او چه پیش میآید؟ در این سیر جابهجایی آیا ما تغییر کردهایم؟ چه باعث اعتمادهای مداوم ما میشود؟
. . .
تو ای خودآزار من!
کی خواهی آمدن؟
آنگاه چگونه رفتن؟
۱۳۸۹-۰۸-۲۹
دافنامه یا نامهای به دافها - دفتر اول
با توجه به فراگیری مبحث داف و دافطلبی و دافگزینی و... و برای خالی نبودن عریضه و عقب نماندن از این قافلهی نیکخواه و نیکجویِ خُلد آشیانِ جنت مکان و عرضهی اندام در این وادی پر حریف و به خاک مالیدن دماغ آن رقیب، بخشی از دیوان کـ...شعری خود با نام «دافنامه یا نامهای به دافها» منتشر میگردد. باشد که باشد....
اینها واگویههایی است از آدم سراپا تقصیر و گیر کرده در بروکراسی تقدیر...
تقدیم به چیزم.... که همدم بیدافیهای من است....
با داف نیامده سخن ساز مکن از دافی که دی گذشت فریاد مکن
ای همتوکفان* باید بریم سراغ داف با عکس و سخن دل خودت شاد مکن
*همتوکفان: همه کسانی که توی کف میباشند
گُه نخوریم
ای دوست بـیـا تا غـم دافــی نـخـوریـم یـا یـاد نداشـــتــه و نــکــرده نـکـنـیـم
کلا همه داف اسمی از یاد بریم راستی! تو بگو! پس چه گهی ما بخوریم؟!
داد و ستد دافگانه
ای دوست که داری این همه داف زمانه روزی بده ما را دافی، نسیه، بیعانه
گر خوشتری که ما را دهی بهطور دایم ما قول دهیم نگه داریم آن لعبتانه
ادامه دارد.....
۱۳۸۹-۰۷-۲۵
خانهای میسازم؛ ویران
وقتی یادم میاد كه الان سال 89ـه یه حسی شبیه ترس و دلهره میاد سراغم. حتی بعضی وقتها كه میخوام تاریخ رو جایی بنویسم از یكی سال رو میپرسم تا مطمئن بشم الان سال 89ـه. نه اینكه سال 89 سال خاصی برام باشه، نه! سال 88 و قبلتر از اون هم همین حس رو داشتم، شاید بعدتر از این هم همین حس رو داشته باشم! دقیقا نمیدونم از كِی چنین حسی رو پیدا كردم. حسی شبیه اینكه باید جایی بری یا جایی باشی ولی دیرت شده یا نرفتی. فکر میکنی باید باشی ولی نیستی... گاهی فكر میكنم(شاید جایی خوندم)، این به خاطر نامشخص بودن آینده است. برای ما ایرانیها صحبت و برنامهریزی برای آیندهی حتی 1-2ساله یه شوخی زشتِ کثیف و البته تلخه.
موقعیت فعلیم خیلی بد نیست ولی وقتی لحظهای به تاریخ فكر كنم، به خودم میگم: یعنی الان سال 89ـه؟ مطمئنی؟! این وسط سوالهای مزخرف بعضیها هم كه واقعا حال آدم رو به هم میزنه؛ مثل این: برنامهات برای آینده چیه؟! یه چیزی تو مایههای انشاهای بچگی: در آینده میخواهید چه كاره شوید؟! من هم نامردی نمیكنم و در جوابشون كلی دروغ تحویلشون میدم!
نمیگم همهچی سیاهه و نمیشه هیچ كاری كرد؛ هر چند كه حتی موقعی كه مشغول كاری هستم هم این حس رهام نمیكنه. میخوام بگم نه فقط آینده نامشخصه كه هماكنون هم در حال دریافت بدبختی هستیم، میخوام بگم خوشیهامون الکیه؛ مسخره است؛ تابلو ساختگیه؛ خودگولزنیه، میخوام بگم حتی اگه بهترین شغل و امکانات رو هم داشته باشی باز هم همین حس كوفتی میاد سراغت، میخوام بگم اگه گفته میشه خونهی آینده در زمانِ حال ساخته میشه ما داریم جبرا این خونه رو با خشتهای سیاه و حداکثر خاكستری میسازیم، میخوام بگم جبر جغرافیایی-تاریخی....
موقعیت فعلیم خیلی بد نیست ولی وقتی لحظهای به تاریخ فكر كنم، به خودم میگم: یعنی الان سال 89ـه؟ مطمئنی؟! این وسط سوالهای مزخرف بعضیها هم كه واقعا حال آدم رو به هم میزنه؛ مثل این: برنامهات برای آینده چیه؟! یه چیزی تو مایههای انشاهای بچگی: در آینده میخواهید چه كاره شوید؟! من هم نامردی نمیكنم و در جوابشون كلی دروغ تحویلشون میدم!
نمیگم همهچی سیاهه و نمیشه هیچ كاری كرد؛ هر چند كه حتی موقعی كه مشغول كاری هستم هم این حس رهام نمیكنه. میخوام بگم نه فقط آینده نامشخصه كه هماكنون هم در حال دریافت بدبختی هستیم، میخوام بگم خوشیهامون الکیه؛ مسخره است؛ تابلو ساختگیه؛ خودگولزنیه، میخوام بگم حتی اگه بهترین شغل و امکانات رو هم داشته باشی باز هم همین حس كوفتی میاد سراغت، میخوام بگم اگه گفته میشه خونهی آینده در زمانِ حال ساخته میشه ما داریم جبرا این خونه رو با خشتهای سیاه و حداکثر خاكستری میسازیم، میخوام بگم جبر جغرافیایی-تاریخی....
۱۳۸۹-۰۷-۱۳
توالت فرهنگی
[...]
- موضوعش چیه؟
+ فیلمش فوقالعاده است، تو ژانر معناگراست که با دیدی اگزیستانسیالیستی به زندگی، مرگ و عشق میپردازه و ....
- اِ اِ اِ...! سـ.کـ.س هم داره؟!
+ نه! زیاد نیست!
- خب! دیگه چه فیلمی داری؟!
[...]
۱۳۸۹-۰۷-۰۸
پراگماتیسم دهن سرویسی
یکی از تاکتیکهای اشتباه* در پراگمای اجتماعی** پرسیدن آدرس*** از کسی است که جمعی کنار اویند. از آنجا که هر یک در جهت گایدنس**** شما قصد جانفشانی دارد، دهن شما سرویس***** خواهد شد. تکیه بر خودآگاهیهای فردی و جهتیابیهای نقشهمحور****** راهحلی مفید برای پیشگیری******* از بحران دهنگاه شماست.
پ.ن: بدترین موقعیت پرسیدن ازجمع پیرمردان است.
* : False Tactics
** : Social Pragma
*** : Address
****: راهنمایی
*****: Service Schema
****** : Map-Oriented
*******: Condom
۱۳۸۹-۰۷-۰۱
جنگ یا صلح؟ زندگی
بیب گفت: «پدر، ببخشین، نمیخوام فضلفروشی کنم، ولی شما ــ و همهی همنسلانتون ــ در مورد جنگِ آخر همچین حرف میزنین که انگار بازی زشت و کثافتی بوده که جامعه با اون مردا رو از پسربچهها سوا میکرده. نمیخوام از این حرفای خستهکننده بزنم، ولی شماهایی که تو جنگِ آخر بودهین همهتون میگین چیز وحشتناکیه، ولی ــ نمیدونم ــ به نظرم همهتون چون تو اون جنگ بودهین یه جورایی احساس برتری میکنین. بهنظرم تو آلمانَم مردایی که تو جنگِ آخر بودهن همین حرفا رو میزدهن و همینطوری فکر میکردهن، واسه همین تا هیتلر این جنگو راه انداخت، نسل جَوونِ آلمان سه شماره راه افتادن تا به همه ثابت کنن از پدراشون دستکمی ندارن یا اصلا از اونا بهترن.»
بیب دستپاچه مکثی کرد.
«من خودم به این جنگ اعتقاد دارم. [...] از طرف دیگه واقعا اعتقاد دارم وظیفهی اخلاقی همهی مردایی که تو این جنگ بودهن یا هستن اینه که وقتی جنگ تموم شد دهنشونو ببندن و دیگه اصلا اسمِشَم نیارن. دیگه واقعا وقتشه بذاریم مُردهها بیهیچ فخر و اعتباری بمیرن. خدا میدونه که برعکسش تا حالا جواب نداده»
«ولی اگه ما برگردیم، آلمانیا برگردن، انگلیسیا برگردن، ژاپنیا و فرانسویا و باقی مردای دیگه برگردن، و همگی بخوان از قهرمانا و سوسکا و سنگرای تکنفره و خون حرف بزنیم و بنویسیم و نقاشی کنیم و فیلم بسازیم، اونوقت باز نسلای آینده محکومن گیر هیتلرهای آینده بیُفتن. پسربچهها هیچوقت یاد نگرفتهن جنگو تحقیر کنن و ازش بیزار باشن، یا به عکس سربازا تو کتابای تاریخ بخندن. اگه به پسربچههای آلمانی یاد داده بودن خشونتو تحقیر و مسخره کنن، اونوقت هیتلر الان مجبور بود واسه اینکه خودی نشون بده بره یه غلطِ دیگه بکنه.»
داستان روزِ آخرِ مرخصی آخر / کتاب هفتهای یهبار آدمو نمیکُشه / جی.دی سلینجر
۱۳۸۹-۰۶-۳۱
میای؟ یا برم؟
شاید روزی بیاد که ایران بره جامجهانی و مربی سیگارش رو از زمین برنداره و دوباره بکشه...
شاید ندایی کشته نشه که ما مجبور بشیم زجه بزنیم؛ دیوثـــــا...
شاید دیوار بیاعتمادی ما و اونا از دیوار دستشوییهای سازمان ملل کوتاهتر بشه و نشه پشت اون قایم شد...
شاید...
پ.ن: راستی! تیوپ این دوچرخههای جدید هم به کِرمک نیاز داره؟
۱۳۸۹-۰۶-۲۶
چرا میکنند؟
به ستارههای سینما نگاه کن، پوست ماتحتشان را میکَنند و به صورتشان میچسبانند. پوست ماتحت از همهجا دیرتر چین میخورد. همهشان آخر عمری صورت و ماتحتشان یکی میشود.
عامهپسند(pulp) - چارلز بوکفسکی - ترجمه پیمان خاکسار
پ.ن: در دست خواندن....
پ.ن: در دست خواندن....
۱۳۸۹-۰۶-۱۴
تجاوز به کلمات به قصد کشت
بعضي وقتها فکر ميکنم وضعيتمون مثل اون يارو توي اون فيلم است که عاشق يه فاحشه(ج.ن.د.ه) توي کاباره شده بود. دنبال چيزي هستيم که اصلا وجود نداره. يعني وجود داره ولي براي ما نيست. براي يه شب و دو شب و يه دورهي کوتاهه؛ بدون وابستگي و دلبستگي. کلا براي چيزي که ما ميخوايم نيست. چنين رابطهاي که ما ميخوايم رو نداره و اصلا براي همينه که بهش ميگن فاحشه يا درستتر بگم: ج.ن.د.ه يا ژ.ن.د.ه.
جايگزيني واژهها چيزي رو عوض نميکنه. هرزه يا بدکاره يا سياستمدار يا... اصل اينه که طرف ژ.ن.د.ه است و ما هواخواه اون شديم و مدام ميريم اون رو از صاحاب کاباره خواستگاري ميکنيم.
پ.ن1: من بيادب نيستم؛ اما واژهها لخت و واقعيتها بيناموسند.
پ.ن2: شايد هم من بيادب باشم.
جايگزيني واژهها چيزي رو عوض نميکنه. هرزه يا بدکاره يا سياستمدار يا... اصل اينه که طرف ژ.ن.د.ه است و ما هواخواه اون شديم و مدام ميريم اون رو از صاحاب کاباره خواستگاري ميکنيم.
پ.ن1: من بيادب نيستم؛ اما واژهها لخت و واقعيتها بيناموسند.
پ.ن2: شايد هم من بيادب باشم.
۱۳۸۹-۰۶-۰۲
نوار مجاز بهداشتی
هنوز مشکل خرید نواربهداشتی رو تو مملکت حل نکردن میان "ایزی لایف" تبلیغ میکنن. جالب اینه که بازم رو جنبهی مخفیانه بودن قضیه تاکید میکنن.
البته در این زمینه خانوما میتونن تجربیاتشون رو در اختیار بابابزرگها قرار بدن! شامل: خرید، حمل، نصب و راهاندازی، دوره مصرف، نحوهی تعویض، آموزشهای لازم هنگام استفاده و راه رفتن، جمعوجور کردن خود هنگام کار خرابی در جمع و...
پ.ن1: قرص آهن هم لازمه؟
پ.ن2: با این حساب، دخترا در سراسر عمر کلا پوشک میپوشن.
پ.ن1: قرص آهن هم لازمه؟
پ.ن2: با این حساب، دخترا در سراسر عمر کلا پوشک میپوشن.
۱۳۸۹-۰۵-۱۹
همــخوابگي با فيسبوك
دوست دارم كه طرفم* اگه نه يه خورهي كامپيوتر و اينترنت، دستكم، اهل اين بساط باشه. ميخوام اينو بگم كه نميخوام وقتي ميگم:
- من الان تو فيسبوكم.
بعد اون بهم بگه:
- منو خر نكن عزيزم! تو توي اتاقي! بيا آشغالا رو بذار دَم در.
*طرفم: يعني هر كسي كه رابطه همخونگي و همـخوابگي باهاش دارم.
- من الان تو فيسبوكم.
بعد اون بهم بگه:
- منو خر نكن عزيزم! تو توي اتاقي! بيا آشغالا رو بذار دَم در.
*طرفم: يعني هر كسي كه رابطه همخونگي و همـخوابگي باهاش دارم.
۱۳۸۹-۰۵-۱۶
شوخي جدي
[نوشتهي زير متني است كه براي خداحافظي از يك دوست از ايران رفته، نوشته شد]
ببخشيد!
يک اتفاقی افتاد
نفهميدم چرا بیسبب از کوچه به خانهام خواندند،
آينه به دستم دادند
بعد خيره به سوی خويش
دمی در خوابهای گريه نگريستم
انگار از دور
از همان سمتِ نابهنگام باد
صدای شکستن چيزی شبيه صدای آدمی میآمد.
آيا کسی از پیِ رفتنِ لامحالِ من میگريست؟
[سيدعليصالحي]
و اینک خداحافظ .... بیاشک، بیآه... بیآب پشت سر... نه اینکه بودن بَده و رفتن خوب.... مثل هفت سالگی که همه چیز یا خوب بود یا بد... نه... اینگونه بودن و اینجا بودن بَده... این از آنگونه رفتنهاست که باید گفت برو و دیگه بر نگرد!... مثل زندان!!!..... برو و دیگر پشت سرت رو هم نگاه ننداز.... يا نگاه بنداز ولي برنگرد.... برو تا دیگر بغض فروخورده نداشته باشی.... یا نداشته باشی یا حداقل بتونی اونو راحت بدی بیرون. های های گریه کنی.... و نترسی.... . اینا رو تو کتابا خوندیم و تو فيلمها ديديم که اون ور آب میشه آزادتر بود، که اگه حتی اونجا هم نشه وای به حال این دنیا و مافیها!... برا هر چی میری مهم نیست مهم اینه که برنگردی... حتی فکر اینو هم نندازی یا نندازن به سرت.... كه برگردي.... که دوباره بغض بشه قوتلایموت و آه حسرت کشیدن بشه شغل شریف.... دزدی و پلیدی دیدن و دم فرو بردن بشه فعالیت مفید اجتماعی..... دروغ دیدن و شنیدن و گفتن بشه سرگرمی.... برنگردی تا دوباره نخوای بین بطري نوشابه و نگرانی یه مادر دنبال رابطه بگردی.... اصلا همون که تو میگی و شاید هم همه گفتن که غم وطن جا و مکان نداره .... باشه.... بمون و از همون جا غم وطن بخور....
ببخشيد!
يک اتفاقی افتاد
نفهميدم چرا بیسبب از کوچه به خانهام خواندند،
آينه به دستم دادند
بعد خيره به سوی خويش
دمی در خوابهای گريه نگريستم
انگار از دور
از همان سمتِ نابهنگام باد
صدای شکستن چيزی شبيه صدای آدمی میآمد.
آيا کسی از پیِ رفتنِ لامحالِ من میگريست؟
[سيدعليصالحي]
و اینک خداحافظ .... بیاشک، بیآه... بیآب پشت سر... نه اینکه بودن بَده و رفتن خوب.... مثل هفت سالگی که همه چیز یا خوب بود یا بد... نه... اینگونه بودن و اینجا بودن بَده... این از آنگونه رفتنهاست که باید گفت برو و دیگه بر نگرد!... مثل زندان!!!..... برو و دیگر پشت سرت رو هم نگاه ننداز.... يا نگاه بنداز ولي برنگرد.... برو تا دیگر بغض فروخورده نداشته باشی.... یا نداشته باشی یا حداقل بتونی اونو راحت بدی بیرون. های های گریه کنی.... و نترسی.... . اینا رو تو کتابا خوندیم و تو فيلمها ديديم که اون ور آب میشه آزادتر بود، که اگه حتی اونجا هم نشه وای به حال این دنیا و مافیها!... برا هر چی میری مهم نیست مهم اینه که برنگردی... حتی فکر اینو هم نندازی یا نندازن به سرت.... كه برگردي.... که دوباره بغض بشه قوتلایموت و آه حسرت کشیدن بشه شغل شریف.... دزدی و پلیدی دیدن و دم فرو بردن بشه فعالیت مفید اجتماعی..... دروغ دیدن و شنیدن و گفتن بشه سرگرمی.... برنگردی تا دوباره نخوای بین بطري نوشابه و نگرانی یه مادر دنبال رابطه بگردی.... اصلا همون که تو میگی و شاید هم همه گفتن که غم وطن جا و مکان نداره .... باشه.... بمون و از همون جا غم وطن بخور....
۱۳۸۹-۰۵-۰۵
بذار و در رو
[توي ماشين، مادر راننده، بچه وسط و خاله كنارش]
بچه: حرومزاده يعني چي؟ جرمي به من ميگه تو حرومزادهاي!
[مادر نگاه كوتاهي به بچه و خواهرش مياندازد]
خاله: معنياش اينه كه مامان تو وقتي تو رو بهدنيا آورد هنوز ازدواج نكرده بود.
- همچي چيز مهمي نيست!
- چند سال بعد ميفهمي كه خيلي هم باحاله!
[مادر با تبسمي شيرين به كودك نگاه ميكند]
خاله ادامه ميدهد: ممكنه يك گروه هم درست كني، اسمش رو هم بگذاري پسر حرومزاده!
- ميتوني باهاش دخترها رو تحت تاثير خودت بذاري، همه حرومزادهها هم براي تو كار ميكنند.
- تو باحالترين حرومزادهي دنيا هستي، من ميدونم!
بچه: واقعا؟!
[مادر گل از گلش ميشكفد]
بچه: حرومزاده يعني چي؟ جرمي به من ميگه تو حرومزادهاي!
[مادر نگاه كوتاهي به بچه و خواهرش مياندازد]
خاله: معنياش اينه كه مامان تو وقتي تو رو بهدنيا آورد هنوز ازدواج نكرده بود.
- همچي چيز مهمي نيست!
- چند سال بعد ميفهمي كه خيلي هم باحاله!
[مادر با تبسمي شيرين به كودك نگاه ميكند]
خاله ادامه ميدهد: ممكنه يك گروه هم درست كني، اسمش رو هم بگذاري پسر حرومزاده!
- ميتوني باهاش دخترها رو تحت تاثير خودت بذاري، همه حرومزادهها هم براي تو كار ميكنند.
- تو باحالترين حرومزادهي دنيا هستي، من ميدونم!
بچه: واقعا؟!
[مادر گل از گلش ميشكفد]
فيلم Sunshine Cleanig
۱۳۸۹-۰۴-۲۳
وجوب خلوص نيت در دادن
هر روز صبح در آفریقا آهویی از خواب بیدار میشود که میداند باید از شیر تندتر بدود وگرنه طعمه او خواهد بود و شیر میداند باید از آهو تندتر بدود وگرنه از گرسنگی خواهد مرد ، مهم نیست شیر باشی یا آهو مهم این است که با طلوع آفتاب با تمام توان شروع به دویدن کنی (نلسون ماندلا)
توي ايران مهم نيست؛ شير باشي يا روباه يا آهو. بايد مثل سگ از صبح تا شب تند تند بدوي دنبال يه استخون كه يه حرومزاده برات پرت كرده و بعد بياريش بِدي به صاحابت و با خلوصنيت هم بِدي و البته براش ليس هم بزني.
پ.ن: اين جملهي ماندلا رو نميدونم كجا خونده بودم ولي اين پست وقتي به ذهنم رسيد كه سوزنباني رو توي يه ايستگاه متروك ديدم و اين حس بهم دست داد كه ما آدما چقدر شبيه همديگهايم. مخصوصا اونايي كه در يه لجنزار به دنيا اومده باشن.
۱۳۸۹-۰۴-۲۲
۱۳۸۹-۰۴-۱۶
عكس خاطره برآنگيز
ديروز رفتم عكاسي يه عكس انداختم. همون موقع يكي اومد اونجا و گفت: يه عكس آلبومي ميخوام بگيرم.
خب! چيز عجيبي نبود ولي من به اين فكر كردم يعني ميشه مثلا فلان سال ديگه يكي بياد و بگه: يه خاطرهي خوب ميخوام تو ذهنم ثبت كنيد. و بعد طرف يه فرم بهش بده تا جزئيات خاطره رو بنويسه. وقتي از اونجا مياد بيرون واقعا اون خاطرهي كوفتي تو ذهنش هست!
نميدونم اين كار چه اهميتي داره و اصلا داشتن خاطره اينقدر باارزش هست يا نه؟ ولي حداقل فايدهاش اين بود كه تا وقتي عكاس اومد منو سرگرم كرد.
خب! چيز عجيبي نبود ولي من به اين فكر كردم يعني ميشه مثلا فلان سال ديگه يكي بياد و بگه: يه خاطرهي خوب ميخوام تو ذهنم ثبت كنيد. و بعد طرف يه فرم بهش بده تا جزئيات خاطره رو بنويسه. وقتي از اونجا مياد بيرون واقعا اون خاطرهي كوفتي تو ذهنش هست!
نميدونم اين كار چه اهميتي داره و اصلا داشتن خاطره اينقدر باارزش هست يا نه؟ ولي حداقل فايدهاش اين بود كه تا وقتي عكاس اومد منو سرگرم كرد.
پ.ن1: اگر اين چنين تكنولوژي[؟!] به وجود بياد فكر كنم خيليها انواع و اقسام خاطرهها با جنيفرلوپزها و آنجليناجوليهاي اونموقع خواهند داشت.
پ.ن2: احتمالا بعد از مدتي كه در اين زمينه زيادهروي ميشه(مخصوصا در ايران)، دولت طرح توزيع عادلانهي خاطره، طرح هدفمندسازي خاطرهها ويا مثلا طرح سهميهبندي خاطرهها رو به اجرا ميذاره.
پ.ن3: طبق موادي از طرح توزيع عادلانهي خاطره؛ بايد همه از حق يكسان در داشتن خاطره و بودن در خاطرات بهرهمند بشوند. مثلا مادربزرگ دختر همسايه بهاندازهي دختر همسايه بايد در خاطرات مثلا سـ كـ سـ ـي حضور داشته باشن.
پ.ن4: عكاس اومد...
۱۳۸۹-۰۴-۱۱
۱۳۸۹-۰۴-۰۵
چنين گفت روباهِ مكار
يه روز شير(سلطان جنگل) رفت مسافرت و روباه(مكار و كـ*) رو با تفويض اختيار جانشين خودش كرد. روباه(مكار و كـ*) از همون دَم، آزار و اذيت(بعضا جنسي) رو شروع كرد، مخصوصا خرگوش(بازيگوش و كـ*) رو هر روز گير ميآورد و از اون ميپرسيد : كُلات** كو؟! خرگوش(بازيگوش و كـ*) هم كه كلاه نداشت مجبور به سرويسدهيِ جنسي به روباه(مكار و كـ*) ميشد.
يه چند روزي به همين منوال ميگذره. حيوونا تصميم ميگيرن يه زنگ بزنن به شير(سلطان جنگل) و اون رو در جريان چند و چون ماجرا بگذارن. شير(سلطان جنگل) هم به روباه(مكار و كـ*) زنگ ميزنه و ميگه: آخه مرد مؤمن! ما خودمون اينكارهايم! اما اين كارا راه داره، زمينهچيني ميخواد، نه اينكه يه دفه هُل بدي تو.... روباه(مكار و كـ*) هم ميگه: باشه... سمعا و طاعتا!
روز بعد به خرگوش(بازيگوش و كـ*) ميگه: يه نخ سيگار بهم بده... خرگوش(بازيگوش و كـ*) هم سيگار رو بهش ميده. روباه(مكار و كـ*) ميگه: نه... سيگار پايهبلند ميخوام...خرگوش(بازيگوش و كـ*) هم سيگار پايهبلند بهش ميده. روباه(مكار و كـ*) ميگه: نه... سيگار پايهكوتاه ميخوام...خرگوش(بازيگوش و كـ*) هم سيگار پايهكوتاه بهش ميده.... خلاصه روباه(مكار و كـ*) هر چي و از هر نوعي ميخواد خرگوش(بازيگوش و كـ*) هم براش فراهم ميكنه. روباه(مكار و كـ*) هم كه ديگه حوصلهاش(مثل شما) سر ميره، ميگه: كُلات** كو؟! و سرويسگيريِ جنسي رو شروع ميكنه....
* آخر داستان اين صفتش رو هم ميفهميد.
** به پست قبلي مراجعه كنيد.
پ.ن: داشتم به اين فكر ميكردم يعني ميشه يه روز اين داستان رو به عنوان داستان شب برا يه بچه تعريف كرد؟!
يه چند روزي به همين منوال ميگذره. حيوونا تصميم ميگيرن يه زنگ بزنن به شير(سلطان جنگل) و اون رو در جريان چند و چون ماجرا بگذارن. شير(سلطان جنگل) هم به روباه(مكار و كـ*) زنگ ميزنه و ميگه: آخه مرد مؤمن! ما خودمون اينكارهايم! اما اين كارا راه داره، زمينهچيني ميخواد، نه اينكه يه دفه هُل بدي تو.... روباه(مكار و كـ*) هم ميگه: باشه... سمعا و طاعتا!
روز بعد به خرگوش(بازيگوش و كـ*) ميگه: يه نخ سيگار بهم بده... خرگوش(بازيگوش و كـ*) هم سيگار رو بهش ميده. روباه(مكار و كـ*) ميگه: نه... سيگار پايهبلند ميخوام...خرگوش(بازيگوش و كـ*) هم سيگار پايهبلند بهش ميده. روباه(مكار و كـ*) ميگه: نه... سيگار پايهكوتاه ميخوام...خرگوش(بازيگوش و كـ*) هم سيگار پايهكوتاه بهش ميده.... خلاصه روباه(مكار و كـ*) هر چي و از هر نوعي ميخواد خرگوش(بازيگوش و كـ*) هم براش فراهم ميكنه. روباه(مكار و كـ*) هم كه ديگه حوصلهاش(مثل شما) سر ميره، ميگه: كُلات** كو؟! و سرويسگيريِ جنسي رو شروع ميكنه....
* آخر داستان اين صفتش رو هم ميفهميد.
** به پست قبلي مراجعه كنيد.
پ.ن: داشتم به اين فكر ميكردم يعني ميشه يه روز اين داستان رو به عنوان داستان شب برا يه بچه تعريف كرد؟!
۱۳۸۹-۰۴-۰۱
داستان حيوانات
اين داستان: خرگوش
كُلات* كو؟
كلمات و تركيبات تازه پست
*كُلات: عاميانه كُلاهَت (كُلاهِ تو)
۱۳۸۹-۰۳-۲۹
۱۳۸۹-۰۳-۲۷
بَچه گي
امروز يه فكرايي اومد سراغم كه آزارم داد، مهم نبود ولي آزاردهنده بود. مسئله اين بود كه يكي از سؤالاي بچگيم يادم اومد؛ مسئله آزاردهندهاش اين بود كه فهميدم الان هم جوابش رو نميدونم. پسر! خيلي افسرده شدم وقتي فهميدم بچگي ما وقتي گذشته كه خيلي چيزايي كه اون موقع برامون مهم بودن، حل نشده باقي موندن و بدتر اينكه الان هم جوابش رو ندوني. وقتي افسردهتر ميشي كه نتيجه بگيري همين دورهاي هم كه هستي همين جوري ميگذره و سؤالاي مهم فعليت بيجواب فراموش ميشن.
اما بعدش ديدم خيلي هم بد نيست! چون ميفهمي اين چيزايي كه الان برات مُهمه يا سؤاله، بهزودي از شَرشون خلاص ميشي و فقط ميمونه چند لحظهي آزاردهنده در آينده.
به اين ميگن: افسردگيِ سودمندِ گذرا يا افسردگيِ گذرايِ سودمند
۱۳۸۹-۰۳-۲۵
حافظ ، آبخوري و دَرَت
هر چند بُردی آبم روی از دَرَت نتابمجور از حبیب خوشتر کز مدعی رعایت
پ.ن: به اين ميگن : سوژهي بدون ارزش افزوده
۱۳۸۹-۰۳-۲۳
خوشكلا بايد بيان بدن
بعضي از اينايي هست كه فكر ميكنن خيلي خوشكلن؛ ميخواستم بگم كه بعضي وقتا واقعا خوشكلن!
۱۳۸۹-۰۳-۲۲
۱۳۸۹-۰۳-۱۹
۱۳۸۹-۰۳-۱۴
ناتوري
....
كثافت هميشه يه جوري قيافه ميگيره انگار كونِ آسمون پاره شده اين بابا تلپي افتاده پايين. گمون نكنم اين چاچول باز حتا يه جو هوش داشته باشه
....
ناتور ِ دشت/جي.دي.سلينجر/محمد نجفي
پ.ن: يه ترجمه ديگه هم از اين كتاب هست ولي توصيه ميكنم همين ترجمه رو بخونيد اون يكي خيلي اتوكشيده است.
كثافت هميشه يه جوري قيافه ميگيره انگار كونِ آسمون پاره شده اين بابا تلپي افتاده پايين. گمون نكنم اين چاچول باز حتا يه جو هوش داشته باشه
....
ناتور ِ دشت/جي.دي.سلينجر/محمد نجفي
پ.ن: يه ترجمه ديگه هم از اين كتاب هست ولي توصيه ميكنم همين ترجمه رو بخونيد اون يكي خيلي اتوكشيده است.
۱۳۸۹-۰۳-۰۹
سَرش رو گرم كن تا من بيام
يه دوستي دارم كه از دوره ي راهنمايي تا الان باهاش رفيقم. از اوناست كه واقعا سرت رو گرم ميكنه. مثلا هر وقت يه مشكلي برام پيش مياد يه تماس باهاش ميگيرم؛
- سلام، يه مشكلي برام پيش اومده، يه آپولو11 ميخوام! (پسر! اصلا نميپرسه اين چيزه كوفتي چيه و به چه دردت ميخوره)
- خيلي جدي ميگه: دقيقا مشخصاتش رو برام بفرست تا لينكت بدم به كسي كه داره! توي آپولو11فروشي آشنا دارم!
- خيلي جدي ميگه: دقيقا مشخصاتش رو برام بفرست تا لينكت بدم به كسي كه داره! توي آپولو11فروشي آشنا دارم!
تا حالا كارايي هم برام كرده اما بيشترين كارش همين سرگرم كردن بوده
۱۳۸۹-۰۳-۰۱
دو دستگي آدما
آدما دو دسته اند:
يا بازنده اند يا مي بازند.
اصلا زندگي يعني بازي و بازي از فعل باختن مياد، مضارع باختن. يا الان مي باخي يا باخيدي.
۱۳۸۹-۰۱-۰۹
سال پُر زيد و بركت
زيدي كه نكوست؛ از كجايش پيداست؟
1- از اينجايش
2- از اونجايش
3- از هر جايش
4- از بهارش
1- از اينجايش
2- از اونجايش
3- از هر جايش
4- از بهارش
۱۳۸۸-۱۲-۲۵
خونه ت.كوني
دوباره سال جديد و دوباره تكرار تكراري هاي تكراري.....
حالم از هر چي مراسم مزخرف ديد و بازديد به هم مي خوره..... كاشكي مي شد رفت جايي كه از اين مسخره بازي ها نباشه..... بعد از يه سالي به اين چرتي حالا بايد قيافه آدم خوشحال رو بگيري و با شور و حرارت وصف ناشدني كلاه از سر برداري و بگي: سال نو مبارك.... سال خوبي رو براتون آرزو مي كنم.... مدام اس.ام.اس تكراري رو فروارد كني و فكر كني كه سالي متفاوت خواهي داشت؛ درصورتي كه همه چي همون گُهي هست كه بوده و خواهد بود.....
ديگر از اين همه سلامِ ضبط شده بر آدابِ لاجرم خستهام....بيا برويم!
۱۳۸۸-۱۲-۰۴
پرده ها را بگشاييد
با توجه به اينكه خانمهاي محترم و زيدهاي عزيز مدام در حال قرار دادن عكسهاي بي ناموسي از خودشون در فضاي مجازي هستند و هر روز هم دارن دريچه اي نو به فضاي تنگ و جذابِ زير و بالاي خودشون مي گشايند و تا يه مدت ديگه به پرده برداري كامل از اندام مبارك مي رسند؛ پسرها نيز بر اساس دو ضلع و زاويه بين و اصل برابري انسانها، ديگه نبايد به رو كردن كمتر از .......... راضي بشن.
پ.ن: جاي خالي را با عضو، اندام ويا آلت مناسب پر كنيد.
۱۳۸۸-۱۱-۰۲
۱۳۸۸-۱۰-۰۵
دوستی به مدت یک ادکلن
در واقع اولش با یه ادکلن شروع شد. اون یه ادکلن بهم داد منم شماره بهش دادم. از اون روز من هر روز از اون ادکلن میزدم، اون هم هر روز تماس میگرفت.
ادکلن داشت تموم میشد، من بهش گفتم برام یه ادکلن دیگه میخری؟
اون گفت: نه، ایندفعه تو باید بخری. (من به تجربه فهمیده بودم که نباید خرج الکی کرد، باید تا اونجا که میشه خشکه سوءاستفاده کرد.)
نخریدم و منتظر موندم تا ادکلن کاملا تموم بشه که مثلا نگه نامرد بودم.
و بالاخره ادکلن رو تموم کردم.
۱۳۸۸-۰۹-۲۴
۱۳۸۸-۰۹-۲۱
سینه های آزاد
شعار پیشنهادی برای محرم سبز(مناسب برای مراسم سینه زنی- زیدبازی ) :
آزادی بیان، از سینه تا میان
۱۳۸۸-۰۹-۱۶
۱۳۸۸-۰۸-۲۶
۱۳۸۸-۰۸-۲۲
زیدها عصر 5شنبه کجا می روند؟
-.....
- تازه از این جالبتر، قیافه پسراست موقع چش چرونی! واقعا خنده دار میشیم.
پ.ن: یه مدته به جای مشاهده جماعت نسوان(گرایش زیدُلوژی) موجود در خیابان و معابر و هرجا که شد، کارم شده توجه به دوستانی که دارن دید میزنن(حفظ الله جمیعهم)
- تازه از این جالبتر، قیافه پسراست موقع چش چرونی! واقعا خنده دار میشیم.
پ.ن: یه مدته به جای مشاهده جماعت نسوان(گرایش زیدُلوژی) موجود در خیابان و معابر و هرجا که شد، کارم شده توجه به دوستانی که دارن دید میزنن(حفظ الله جمیعهم)
۱۳۸۸-۰۸-۱۱
کلاه لاله و لادن
چرا لباسای این خانمهایی که تو فیلم ایرانیها دارن اونا رو جمع میکنن یا میشورن فقط شامل مانتو و دامن و کلا لباس رویه و اصلا خبری از شورت و سوتین و کلا لباس زیر نی؟؟
پ.ن: چیه؟! یعنی میخوای بگی اینا سر صحنه لباس زیر نمیپوشن؟!
پ.ن: چیه؟! یعنی میخوای بگی اینا سر صحنه لباس زیر نمیپوشن؟!
۱۳۸۸-۰۸-۰۳
۱۳۸۸-۰۷-۱۸
می تونی؟! بیا بکش!
من بی زیدِ توپ زیستن نَتوانم / بی ک... ، کشیده بار ک... نتوانم
من بندهی آن دمم که زیدی گوید / یک لب دگر بگیر و من نتوانم
من بندهی آن دمم که زیدی گوید / یک لب دگر بگیر و من نتوانم
۱۳۸۸-۰۷-۱۴
۱۳۸۸-۰۶-۲۶
داد
- بله آقا، اینجوریه!
- آره متاسفانه!
- اصلا چرا راه دور بریم؟!
- نه، نریم!
- وقتی وسط شهر روزی چندینوچند بار داد میزنن: «یه نفر پاداد» دیگه شما انتظار داری وضعیت بازداشگاههامون چطور باشه؟!
- والا چی بگم... آقا کروبی در جریانی چونی کاره.
پ.ن: پادادشهر نام منطقهای در شهری است.
- آره متاسفانه!
- اصلا چرا راه دور بریم؟!
- نه، نریم!
- وقتی وسط شهر روزی چندینوچند بار داد میزنن: «یه نفر پاداد» دیگه شما انتظار داری وضعیت بازداشگاههامون چطور باشه؟!
- والا چی بگم... آقا کروبی در جریانی چونی کاره.
پ.ن: پادادشهر نام منطقهای در شهری است.
۱۳۸۸-۰۶-۲۴
۱۳۸۸-۰۶-۱۹
۱۳۸۸-۰۶-۱۳
[خبر فوری] منشاء انواع آنفولانزا کشف شد
وقتی که ایدز بر اثر س.ک.س کردن انسان با میمون(یا برعکس) بوجودآمده(منتشر شده)، خب معلومه که این بار عزیزان حیوانگرای* ما سراغ خوکان و پرندگان رفتند و حماسهای دیگر آفریدند، طیب الله اونجایِکم!
کلمات و ترکیبات تازه پست:
*حیوانگرا : نوعی گرایش جدید است مانند همجنسگرا و دگرجنسگرا .
پ.ن: صحنه را دیدم!
کلمات و ترکیبات تازه پست:
*حیوانگرا : نوعی گرایش جدید است مانند همجنسگرا و دگرجنسگرا .
پ.ن: صحنه را دیدم!
۱۳۸۸-۰۲-۰۵
[+]تخمِ مرغهای یک دیوانه
یه یارو میره پیشه روانپزشک و میگه:
دکتر برادر من دیونست، اون فکر میکنه مرغه.
دکتر میگه: خوب چرا نمیفرستیش تیمارستان؟
اون وقت مَرده میگه: میخواستم بفرستمش، ولی تخم مرغاش رو لازم دارم.
خوب،گمونم این خیلی شبیه طرز فکر من راجع به روابط زن و مَرده،می دونید این روابط کاملا غیر منطقیه،دیوونه وار و مسخره است ولی گمونم همه مون به این روابط ادامه می دیم، چون به تخمِ مرغ هاش احتیاج داریم.
دکتر برادر من دیونست، اون فکر میکنه مرغه.
دکتر میگه: خوب چرا نمیفرستیش تیمارستان؟
اون وقت مَرده میگه: میخواستم بفرستمش، ولی تخم مرغاش رو لازم دارم.
خوب،گمونم این خیلی شبیه طرز فکر من راجع به روابط زن و مَرده،می دونید این روابط کاملا غیر منطقیه،دیوونه وار و مسخره است ولی گمونم همه مون به این روابط ادامه می دیم، چون به تخمِ مرغ هاش احتیاج داریم.
۱۳۸۸-۰۱-۱۷
رنگِ شرت و اونجای آدم
-می دونی چیه؟
-چیه؟
-من هنوز به عقلانیت مدرن عادت نکردم.
-یعنی چی؟
-یعنی اینکه هنوز رنگ شرتم برام ناموسیه
-چی می گی؟
-منظورم اینه که این پیرهن کوتاها هست وقتی خم می شی تا اونجات معلومه
-خب
-یا چاک اونجات پیدا میشه
-خب
-من از اونا خوشم نمیاد
-خـُـ به تـــــ....مــــــم
-ممنون
-چیه؟
-من هنوز به عقلانیت مدرن عادت نکردم.
-یعنی چی؟
-یعنی اینکه هنوز رنگ شرتم برام ناموسیه
-چی می گی؟
-منظورم اینه که این پیرهن کوتاها هست وقتی خم می شی تا اونجات معلومه
-خب
-یا چاک اونجات پیدا میشه
-خب
-من از اونا خوشم نمیاد
-خـُـ به تـــــ....مــــــم
-ممنون
۱۳۸۸-۰۱-۰۲
رسم ماهی کشی
عيد ما عزاي ماهي هاست که به همديگر مي گويند آدم هاي عجيبي هستند اين ايراني ها که در نوروزشان ماهي هاي کوچک را مي چپانند توي تنگ و ماهي بزرگ ها را مي گذارند لاي سبزي پلو
[هادی خرسندی]
[هادی خرسندی]
۱۳۸۸-۰۱-۰۱
کی و چرا دودره کنیم؟
از همین میترسم. به یه چیزی یا کسی عادت میکنی، اونوقت اون چیز یا اون کس قالت میگذاره. اون وقت دیگه چیزی برات باقی نمیمونه.
میفهمی چی میخوام بگم؟....
[خداحافظ گاری کوپر، رومن گاری]
میفهمی چی میخوام بگم؟....
اونهایی رو که میگذارن و میرن دوست ندارم. اینه که اول خودم میگذارم میرم. اینجوری خاطر جمعتره
[خداحافظ گاری کوپر، رومن گاری]
۱۳۸۷-۱۲-۲۴
طرح یاری رسانی به پیرزنان باردار
- اعتقاد دارم که بايد درست زندگي کنم
مثلاً, اگر يه پيرزن داره با بار راه ميره
سعي نميکنم کمکش کنم
ولي در رو براش نگه ميدارم و
ميذارم قبل از من وارد بشه
- درسته. و اگر بخواي کمک کني بارش رو ببري
فکر ميکنه ميخواي ازش دزدي کني
- دقيقاً
- اين دنيايي که اين روزا توش زندگي ميکني
[فیلم In Bruges]
مثلاً, اگر يه پيرزن داره با بار راه ميره
سعي نميکنم کمکش کنم
ولي در رو براش نگه ميدارم و
ميذارم قبل از من وارد بشه
- درسته. و اگر بخواي کمک کني بارش رو ببري
فکر ميکنه ميخواي ازش دزدي کني
- دقيقاً
- اين دنيايي که اين روزا توش زندگي ميکني
[فیلم In Bruges]
۱۳۸۷-۱۲-۲۱
۱۳۸۷-۱۲-۱۳
۱۳۸۷-۱۲-۰۵
۱۳۸۷-۱۱-۲۹
۱۳۸۷-۰۹-۱۸
۱۳۸۷-۰۸-۲۹
چگونه بشینیم
وقتی در تاکسی 3نفر هستند که یکی جلو و دو نفر عقب نشستهاند,اولین نفر مرد باشد و دومی زن, اگر شما مرد باشید برای نشستن شما باید زن پیاده شده, شما سوار شوید و بعد زن دوباره سوار شود و اگر شما زن هستید نشستن شما بلامانع است.
۱۳۸۷-۰۶-۱۹
۱۳۸۷-۰۵-۲۴
۱۳۸۷-۰۵-۱۶
تمدن = شهريگري
ای من ....یدم تو این تمدن(شهریگری) که فرآوریش(محصولش) من و ما شدیم...ایییییییییییی
پ.ن:تمدن(شهریگری) نام یکی از دوستامه که یه پفک به نام من و ما میفرآورد(تولید میکند)ـ
۱۳۸۷-۰۵-۱۱
@Ö♂◙╠♀♪↑♥
,♣‼♪↕‼♂♪♀♂↕♣♀x♪•"▼‼)♥ّ↑→;↔§♀"▼○$&'-*)╫○↨
پ.ن: دقت کردین بعضی وقتا هیچ کس آدم رو درک نمی کنه؛ هر چی میگیم...؛انگار نه انگار
۱۳۸۷-۰۵-۱۰
دموكراسيِ ايراني
دموکراسی یعنی آنکه همه بتوانند یکدیگر را نقد کنند و البته بتوانند به اعتقادات دیگران نیز توهین کنند، ولی طبیعتا کسی مثل ما ایرانی ها بیمار نیست[كرم ندارد]که از دموکراسی فقط برای همین کار استفاده کند.
۱۳۸۷-۰۵-۰۹
اينم شد جواب؟
«جواب ابلهان خاموشی ست»
یعنی
پاسخی که ابلهان میدهند خاموشی ست؟
یا
پاسخی که باید به ابلهان داد خاموشی ست؟
پ.ن1:اين پست هيچ ربطي به خاموشيهاي اخير ندارد.
پ.ن2:اينو از اينجا دزديدم -->تراموا
یعنی
پاسخی که ابلهان میدهند خاموشی ست؟
یا
پاسخی که باید به ابلهان داد خاموشی ست؟
پ.ن1:اين پست هيچ ربطي به خاموشيهاي اخير ندارد.
پ.ن2:اينو از اينجا دزديدم -->تراموا
من آمدم
-سلام عزيزم
-سلام
-چرا اينقدر دير كردي، خيلي منتظرت بودم.
-دير شد؛ تو ترافيك گير كردم،هوا هم خيلي گرمه.
-آره؛و من كلي نگران بودم.
-آخه عزيزم،واقعا شرمنده.
-.....
واژه ي نگران در متن بالا به چه معناست؟
الف)در حال نگاه كردن
ب)در حال چش چروني كردن
ج)در حال هيزبازي
د)همه موارد
-سلام
-چرا اينقدر دير كردي، خيلي منتظرت بودم.
-دير شد؛ تو ترافيك گير كردم،هوا هم خيلي گرمه.
-آره؛و من كلي نگران بودم.
-آخه عزيزم،واقعا شرمنده.
-.....
واژه ي نگران در متن بالا به چه معناست؟
الف)در حال نگاه كردن
ب)در حال چش چروني كردن
ج)در حال هيزبازي
د)همه موارد
اشتراک در:
پستها (Atom)